امروز علی یه مقدار پول گم کرده بود .یعنی نمی
دونست کجا گذاشتشون.از اونجایی که این کارش خیلی تکرار میشه خواستم تنبیهش
کنم.فرستادمش تو اتاقش و گفتم تا پیداش نکنی حق نداری بیرون بیای....
چند دقیقه ای بی صدا دنبال پولا گشت و یه دفه
صدای گریه شو شنیدم که داشت با ضجه می گفت:پولا کجایین...می خوام بیام
پیشتون...مامانم پول می خواد...کجایین بیام پیشتون...تو رو خدا!!!
از یه طرف خندم گرفته بود از
این کارش و دلم براش می سوخت،از طرف دیگه نمی خواستم از حرفم کوتاه بیام...ولی چه
کنم که ده دقیقه بعد دیگه تحمل زار زار گریه شو نداشتم و با قول گرفتن ازش که دیگه
دست به پول نزنه اجازه خروج از اتاقو بهش دادم