برف...

چند روزیه آسمون شهرمون ابریه و از دیشب هم یکسره می باره. طرفای ظهر دونه های برف هم شروع به بارش کردن و علی خان ما کلی ذوق کرد و از باباش قول گرفت بریم برف بازی. دیگه ساعت سه راه افتادیم و رفتیم کلاته ( طبیعت ییلاقی بیرون شهر) . امامزاده گم شده بود توی یه مه غلیظ و رودخونه هم پر آب بود و هر چی جلوتر می رفتیم جالب تر می شد. از مه که خارج شدیم هوا صاف بود و کمی بعدتر کوه ها پر برف بود ولی از بارش خبری نبود. بازم جلوتر رفتیم و برف میومد. علی همش غر میزد که وایسین می خوام برف بازی کنم، اما بابا می گفت سرده و آخرشم خودش پیاده شد و یکم برف تو نایلون کرد و داد دست علی

یه جا کنترل ماشین از دست بابا خارج شده بود و نزدیک بود بریم تو دره  اما خدا به خیر گذروند....

در کل روز خوبی بود. جای همه دوستان سبز