-
پیشنهااااد
یکشنبه 18 فروردین 1398 15:05
سلام.پیشنهاد موقت!! دوست داشتین بیاین صفحه اینستاگرامم دور هم باشیم .اینم آدرسش:massoumeh_am
-
سوت وکور
دوشنبه 12 فروردین 1398 18:07
سلاممم. کسی هست؟؟؟ چقدر بده که دیگه اینجا نمینویسم،یه زمانی عشقم نوشتن توی وبلاگم بود ولی الان تنبل شدم و بیشتر تو اینستاگرام فعالم.گرچه اونجام بیشتر تماشاگرم
-
من اومدم
سهشنبه 20 مهر 1395 18:55
سلام سلام سلام من اومدم دوباره،اینقد ننوشتم که نمدونم چی باید بنویسم... حالا از یه جا شروع می کنم ببینم نوشتنم میاد یا نه علی گل من امسال داره میره پیش دبستانی،برخلاف تصورم خیلی زود اخت گرفت با محیط جدید،به طوری که روز اول به توصیه مدیرش زودتر رفتم دنبالش،آقا اعتراض کرد چرا زود اومدی...الانم دوروز آخر هفته سر منو می...
-
عنوان نداره...
یکشنبه 2 اسفند 1394 22:01
می دونم،خیلی تنبل شدم تو نوشتن...متاسفانه همه وقتمو صرف تل گرام و اینستاگرام کردم...کلی کار عقب مونده دارم...خیاطی.... واااااای علی بیشتر وقتا سرگرمه با اسباب بازیاش یا رایانه(!!!) ،اکثر وقتام غر می زنه که من با کی بازی کنم؟! همین الانم مشغول غر زدنه که این پازل به درد نمی خوره،یادم رفته چه جوری درستش کنم؟! کلی حرفا و...
-
تابستون پر حاشیه!
چهارشنبه 29 مهر 1394 19:15
خیلی دوست داشتم امسال علی رو بفرستم پیش دبستانی...کلی هم پیگیر یه مهد خوب بودم...اما.... قبل ماه رمضون،رفتیم خونه همسایه روبرویی.علی هم با دختر همسایه بالایی و پسر همسایه پایینی مشغول بازی بود.هی از پله ها بالا پایین می رفتن و بپر بپر داشتن.رفتم بهشون سر زدم.دیدم علی پاشو گذاشته بره رو نرده ها.دعواش کردم،نکن بچه!...
-
گردش یهویی...
چهارشنبه 8 مهر 1394 12:59
امروز با علی جونم رفتیم پارک...بعدشم از بستنی شاد ،بستنی و شیر موز خریدیم و نوش جان کردیم.یه سر هم رفتیم کانون ببینم اسمشو می نویسن که آقاهه گفت از سن مدرسه فقط...حیف شد... علی میگه مامان دستت درد نکنه.چقد خوش گذشت...قربونت پسر گلی من
-
آغازی دوباره
چهارشنبه 31 تیر 1394 19:07
امروز بالاخره تونستم یه مقدار از مطالب وبلاگ گل پسرمو برگردونم...خوشحالم
-
برف...
جمعه 15 اسفند 1393 21:17
چند روزیه آسمون شهرمون ابریه و از دیشب هم یکسره می باره. طرفای ظهر دونه های برف هم شروع به بارش کردن و علی خان ما کلی ذوق کرد و از باباش قول گرفت بریم برف بازی. دیگه ساعت سه راه افتادیم و رفتیم کلاته ( طبیعت ییلاقی بیرون شهر) . امامزاده گم شده بود توی یه مه غلیظ و رودخونه هم پر آب بود و هر چی جلوتر می رفتیم جالب تر می...
-
:)))))
شنبه 4 بهمن 1393 16:29
مرگ ا ندقیسی" چیست؟؟؟؟ . . . . . . . چیز خاصی نیست!همون مگ مغناطیسی خودمونه
-
خوردمش!!!تو قلبمه...
دوشنبه 24 آذر 1393 18:20
علی علاقه شدیدی به دیدن فیلم عملیات 125 که از آی فیلم پخش میشه داره .هرشب هرجا باشیم حتما باید ببینتش وکسی حق نگاه کردن بیست و سی رو نداره.روز بعدشم تکرارشو می بینه . چند روز پیش یهو وسط فیلم میگه:مامان من عاشق هادی ام(یکی از بازیگران فیلم) میگم :چرا مامان؟ میگه :آخه ریش داره !!! یه بارم سر سفره خونه آقاجونش می...
-
خانوم بقض!
یکشنبه 9 آذر 1393 10:32
دیشب خونه بابایی بودیم که تلفن زنگ خورد.طبق معمول، فضول خان(!) پریدن و گوشی رو برداشتن...چندثانیه ای مکث کردو وبعد به مامانم گفت:خانومِ آقایِ بقضه !!! وقتی مامانم گوشی رو گرفت متوجه شدیم که ازین تلفن گویاهای مخابراته که میگن با پرداخت به موقع قبض ما را در ارایه بهتر خدمات یاری کنید!
-
:)))
یکشنبه 2 آذر 1393 09:45
واحد روبروییمون یه پسر 7 ساله دارن به نام امیر علی که همیشه به علی میگه علی کوچولو ... چند روز پیش علی با عصبانیت می گفت:.برم به این امیر علی خنگول(با عرض معذرت ) بگم من دیگه کوچولو نیستم دیگه نگو علی کوچولو...خوبه من به تو بگم امیر علی کوچولو؟؟؟
-
پسر بی وفا...
چهارشنبه 21 آبان 1393 08:09
من الان یه مامان با درجات خفیف افسردگی هستم ! دیشب پدرشوهر اومده بودن خونه مون،موقع رفتن علی گیر داده بود که می خوام برم خونشون.هرچی گفتیم فردا میریم اونجا به گوشش نرفت که نرفت.بهش گفتم علی من تنهام.میگه نترس مامان بابا پیشته !!! آخرشم رفت ... صبح بابا زنگ زده حالشو بپرسه مادرش میگه دیشب با عموجون خوابیده. بعدشم گفته...
-
دعاهای مخصوص...
شنبه 19 مهر 1393 11:41
داشتیم از حرم بر می گشتیم.این بود دعاهای علی خان تو ماشین ! امام رضا همه مریضارو شفا بده ... امام رضا آدم بدا رو خوبشون کن ... ( چشمش افتاد به یه سوپر مارکت ) آی امام رضا چیپس بده!!! آآآآآآی چیپس میدی یا پفک؟؟؟
-
می خوام بیام پیشتون!
یکشنبه 13 مهر 1393 21:56
امروز علی یه مقدار پول گم کرده بود .یعنی نمی دونست کجا گذاشتشون.از اونجایی که این کارش خیلی تکرار میشه خواستم تنبیهش کنم. فرستادمش تو اتاقش و گفتم تا پیداش نکنی حق نداری بیرون بیای .... چند دقیقه ای بی صدا دنبال پولا گشت و یه دفه صدای گریه شو شنیدم که داشت با ضجه می گفت:پولا کجایین...می خوام بیام پیشتون...مامانم پول...
-
حضرات!!!
یکشنبه 6 مهر 1393 20:55
دیشب خونه بابایی بودیم.اخبار داشت از سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا می گفت ... علی: من حضرت علی ام؟ من : آره مامان .پس بابا چیه؟ علی:حضرت محمد ... من:من چی؟ علی:حضرت معصومه ! من:خاله چی؟(اسم خاله، فاطمه هستش) علی:حضرت خاله!!! جمع:
-
شغل آینده!
سهشنبه 1 مهر 1393 18:26
مامان جون(مامان من):علی می خوای در آینده چیکاره بشی؟ علی: پیرمرد !!! من:
-
نمایش!
پنجشنبه 27 شهریور 1393 07:10
[ شب قبل خواب ] علی:تق تق بابا:کیه کیه در می زنه؟ _ منم منم مادرتون.براتون غذا آوردم ! + اگه تو مادر مایی دستاتو نشون بده _ بیا اینم دستام ! + نه تو مادر ما نیستی .مادر ما دستاش سفیده _ (خیش خیش)بیا دستام سفید شد ! + مادر ما صداش قشنگه ( علی صداشو نازک می کنه ) + نه تو مادر ما نیستی تو آقا گرگه ای ! _ (علی کلافه)اصلا...
-
دکتر جوش!!!
سهشنبه 25 شهریور 1393 12:41
دیشب داشتیم از خونه عمه جون من برمی گشتیم که علی گفت گلوم درد می کنه و تا خود خونه نق زد.یه جا دیگه بابا می خواست پیادش کنه بس که غرغر می کرد !!! خونه که رسیدیم شربت دادم بهش و خوابید.صبح خیاطی نرفتم و بردمش دکتر.یه دکتر عمومی مهربون داشتیم که بابا محمد از مجردیش پیش اون می رفته و علی هم یه بار ویزیت شده بود برای...
-
مامان کدبانو!
پنجشنبه 30 مرداد 1393 10:55
بر ای بار اول تو عمر 27 سالم، می خوام رب گوجه بپزم ! البته با کمک تلفنی مامانم !!! الان علی با باباییش رفته آب گوجه ها را بگیره بیاره من باقی کارا رو انجام بدم ... پ ن : رب با موفقیت پخته شد.تازه سس کچاپم درستیدم
-
یخ علی کوچولو!
چهارشنبه 25 تیر 1393 11:33
دیشب بعد افطار رفتیم باغ که پسر خاله های همسر هم اونجا بودن...یکیشون یه پسر داره که 1/5 سال از علی بزرگتره،هی می گفت علی کوچولو بیا بازی کنیم...علی هم از رو پای من جم نمی خورد.خانوم پسر خاله آروم بهش گفت بذار علی یکم یخش باز بشه میاد ... 5 دقیقه بعد من:علی پاشو برو دیگه علی:هنوز یخام باز نشده ! بقیه : نیم ساعت بعد(بعد...
-
کلمات قصار3
چهارشنبه 25 تیر 1393 11:22
خاله مشغول آشپزیه...میری بهش میگی:خاله مزاقب باش نسوخی !!! به بابامیگی:من پیتوکک می خوام!(بر وزن پیکو تک بخونین لطفا ) واین داستان ادامه دارد ....
-
تولد علی جونم
سهشنبه 17 تیر 1393 12:07
امروز تولد گل پسر مامانه ! علی نازم سه ساله شدنت مبارک ... بنا به دلایلی تولدتو 5شنبه می گیریم و با دست پر میام تو وبلاگت ایشالله ...
-
اندر افاضات جدید آقا کوچولو!
سهشنبه 3 تیر 1393 17:34
علی:الاغا مث مامانا می مونن؟؟؟ من : نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ! علی:پس مث علیا می مونن؟؟ !!! اینجوری ... وکلی صورتشو کج و راست می کنه تا به من ثابت کنه حرفشو
-
تشویق مامان به سبک پسرونه...
پنجشنبه 8 خرداد 1393 10:52
علی کلا به نشستن من پشت رایانه حساسه ! دیروز که خاموشش کردم اومده تو اتاق با ذوق میگه:آفـــــــــــریـــــــــــــــن دختر خوب که کامیترو خاموش کردی،ایشالله عروست می کنم !!! اینم از پسر با غیرت ما !
-
عشق کوچولوی من...
پنجشنبه 1 خرداد 1393 16:54
دیگه از خدا چی می خوام ... وقتی دارم نماز می خونم یه فرشته کوچولوی شیطون نا غافل میاد یه بوس ازلپام می گیره و در میره !!! وقتی با عشق بوست می کنم و میگم عزیزم تو هم بوسم می کنی و میگی آبجی ام!!!(یعنی نهایت عشقتو اینجوری نشون میدی قربونت برم) پ ن1:از دیروز دائما داری سراغ سوگل رو می گیری ازم،آخه به چه زبونی باید به یه...
-
موتور شکسته...
دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 15:09
زمانی که علی رو ختنه کردیم خاله جون براش یه موتور اسباب بازی آورد...تا همین چند روز پیش سالم بود!علی داشت به درودیوار می زد موتورو... بهش میگم:علی اینو خاله جون برات آورده ها ! علی:چرا؟ من:رفتیم دکتر (با عرض معذرت) شوشولتو برید بعدش خاله برات کادو آورد ... . . . امروز من:علی چرا موتورتو شکستی؟ علی:عیب نداره!دوباره...
-
لاکی جون
سهشنبه 23 اردیبهشت 1393 21:41
امروز بابا به مناسبت روز مرد برا خودش و خودت یه لاک پشت خرید !!! اولش که می خواستی نیگاش کنی سرشو از پاکتی که توش بود بیرون آورد و شما از ترس جیغ زدیولی بعدش که اومدیم خونه کم کم حاضر شدی بهش دست بزنی...تازه بعدشم می خواستی با بابا رنگ کنی لاکشو ! خلاصه یه دردسر به دردسرای بنده اضافه شد.نه حاضری بهش دست بزنی ونه طاقت...
-
روز مرد
دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 22:44
پدرم ! برای چیدن ستاره های قلبت با سبدی پر از گلهای زیبا می آیم و گل ها را در باغچه دلت می کارم تا بدانی چقدر دوستت دارم . روزت مبارک ... همسرم ! یه زغال برمیدارم دورت خط میکشم و مینویسم : این بی معرفت دنیای منه ! روزت مبارک ... پسرم ! مرد کوچولوی مامان...روزت مبارک
-
دوباره بیماری...
جمعه 19 اردیبهشت 1393 11:13
سلام پسر گلم از ظهر دیروز دوباره بیحال شدی و بعدشم تب کردی...بهت شربت استامینوفن دادم و خوابیدی ولی دوباره ساعتای 5 بود که دیدم داغی...بابا رو صدا زدم و بردیمت دکتر...متخصص اطفال که نیست شکر خدا عصر پنجشنبه...رفتیم پیش دکتر نژاد رحیم که بابا باهاش آشناست و اونم بعد معاینه گوشات گفت گوش راستت عفونت کرده و همچنین گفت به...