تابستون پر حاشیه!

خیلی دوست داشتم امسال علی رو بفرستم پیش دبستانی...کلی هم پیگیر یه مهد خوب بودم...اما....  قبل ماه رمضون،رفتیم خونه همسایه روبرویی.علی هم با دختر همسایه بالایی و پسر همسایه پایینی مشغول بازی بود.هی از پله ها بالا پایین می رفتن و بپر بپر داشتن.رفتم بهشون سر زدم.دیدم علی پاشو گذاشته بره رو نرده ها.دعواش کردم،نکن بچه! میافتی.آقا بهم گفت مامان برو،من مواظبم.پنج دقیقه نگذشت که یه صدای گرومپ شنیدم.پریدم بیرون دیدم علی پخش سالن شده:(( فهمیدم دختر همسایه هلش داده و بچم از ارتفاع دومتری پرت شده بود پایین.همینجور داشت گریه می کرد.دویدم بغلش کردم .صورتشو شستم دیدم پیشونیش داره باد می کنه.یخ گذاشتم و خانوم همسایه ماشینو درآورد و بردیمش بیمارستان...تو راه ،جلوی بیمارستان بالا آورد.بردمش اورژانس ولی دیگه کم آوردم و گریه می کردم.نمی تونستم برای دکتر توضیح بدم.دکتر گفت خانوم آروم باش و توضیح بده.چی شده؟ معاینه ش کرد و بردمش واسه عکس.تو رادیوگرافی باز بالا آورد و توش خون هم بود...تو این مدت هرچی به باباش زنگ می زدم در دسترس نبود.بابای خودمم‌مشهد بود.زنگ زدم به آقاجونش...عکس مشکلی نداشت خداروشکر...من نگران خون بودم و از دکتر خواستم براش سی تی اسکن هم بنویسه.اول گفت نیاز نیست.بعدش با اصرار من نوشت...روز سختی بود....بابا محمد تا پنج و نیم عصر نیومد.گوشیش خاموش شده بود و خبر نداشت...خداروشکر به خیر گذشت...ولی تا ده روز یه بادمجون چشم پسرکمو کبود کرده بود...  همین باعث شد بابایی نزاره علی رو بفرستیم مهد با این بهانه که نمی تونه مواظب خودش باشه:/

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.