خاطره تولد

 

دکتربر اساس سونوگرافی دهه اول مردادو برا زایمانم تعیین کرده بود.با توجه به زایمان قبلی و خاطره تلخی که ازش داشتم تصمیم گرفته بودم سزارین بشم.واسه همین 18 تیر نوبت دکتر داشتم تا برای سزارین وقت بگیرم.پیش خودم می گفتم خب دو هفته زودتر از موعد زایمان بچه روبه دنیا میارن که میشه 26 تیر و روز میلاد امام زمان...تولد پسرم با سالگرد ازدواجمون یکی میشه...

 

عمه جون 14 تیر زایمان کرده بود و ما هم قرار بود 16م بریم دیدنش که تو شهر دیگه ای هست.من صبح 5 شنبه دو سه ساعتی تو بازار می گشتم تا هدیه مناسبی براش پیدا کنم.قرار بود عصر راه بیافتیم که برا آقاجون کاری پیش اومد و حرکتمون به صبح جمعه موکول شد.نیمه های شب حدودای ساعت 5/1 با احساس بدی از خواب پریدم و تا بلند شدم احساس کردم که خیس شدم .فوری رفتم سمت دستشویی و متوجه شدم دوباره کیسه آبم پاره شده این بار سه هفته زودتر...با ترس و گریه بابایی رو صدا زدم...بدجوری دست و پامو گم کرده بودم.. .بابایی زنگ زد به مامان جون و گفت داریم میریم بیمارستان...بعد کلی گریه و خواهش برا سزارین توسط دکتر کشیک ،پرستار بخش زایمان با بداخلاقی گفت :بیا امضا بزن برو هر جا دوست داری سزارینت کنن!!!  منم از رو ناچاری قبول کردم بستری بشم..تا ساعتای 9 دردام قابل تحمل بود وبعدش شدیدتر شد.همون زمان مامان جون(مامان بابا) اومد تو بخش و من با دیدنش روحیه گرفتم...بنده خدا دختر زائوشو تنها گذاشته بود اومده بود بالا سر من..هیچوقت یادم نمیره تو بغلش اشک ریختم و اون بهم گفت با خانم مدرسی (یه مامای مهربون)تماس گرفته،قراره بیاد...خلاصه با وجود یه مامای خصوصی و دلگرمیاش هر جور بود دردا رو تحمل می کردم البته جاهایی هم بود که داد می کشیدم تا اینکه ساعت یک و ده دقیقه ظهر جمعه صدای گریه شما ،خوشگل مامان،به گوشم خورد و انگار دنیا رو بهم دادن...البته می ترسیدم که مشکل داشته باشی که مامای مهربون گفت سالم سالمی وخوب بوده زود به دنیا اومدی اگه سه هفته دیگه میومدی مامانی خیلی اذیت میشد

 

شما با قد 50 و وزن 150/3 و نمره آپگار10 در تاریخ 17 تیر 90 زمینی شدی و دنیای من و بابایی شدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.