همسایه های مهربان!

(توضیحات مقدماتی)توی مجتمع ما، 5 تا واحدیم که همه بلا استثنا یه بچه زیر 6 سال دارن...همسایه بالایی واحد روبرویی ما یه دختر 4 ساله سنگین وزن داره که راه رفتن عادیش باعث لرزش خونه میشه چه برسه به دویدنش...اینا هم یه رسمی دارن تازه ساعت 12 شب میرسن خونه و تا 2 نیمه شب دختر گلشون در حال پرش از روی مبل و دویدن توی خونه هست،شما تجسم کنین همسایه پایینشون رو...

حالا اصل ماجرا

 

دیشب مامان سوگل (واحد روبرویی)زنگ زد اگه مشکلی ندارین بریم بالا پشت بوم یه چای و میوه دور هم بخوریم...ما هم از خدا خواسته قبول کردیم،مدیونین اگه فکر کنین غیر از تفریح بچه ها منظوری داشتیم،خلاصه رفتیم و جاتون خالی ...علی و سوگل و دختر سنگین وزن همسایه که مهمون ناخونده جمعمون بود حسابی آتیش سوزوندن و من و خانوم همسایه هم بر خلاف همیشه که هی بشین نکن می کردیم نیشمون اینجوری باز بود.گاهی هم اینجوریمردا هم که مشغول صحبتای مردونه!هر چند دقیقه مامانش صداش میزد....بیا دخترم و اونم میرفت ولی دوباره ظاهر میشد...راستی یه وقت فکر نکنین پشت بوم روی واحد مذکور بوده ها،نههههههههههه ما و مردم آزاری؟!

 

دیگه آخرای تفریح سالممون بود که دختر خانوم همسایه رفت خونشون و در حالی که لباس بیرون پوشیده بود اومد بالا و گفت :بچه ها ما داریم میریم پارک.اوووم خوش به حالتون شما رو که نمیبریم...وما تازه اونجا معنی و کاربرد خوش به حال رو فهمیدیم!!!!واینگونه بود که تفریحات ما به پایان رسید...

 

 

 

 

 

بعدا نوشت: دیشب با خانوم همسایه مرور کردیم گذشته رو...زمانی که ما اومدیم اینجا تو یه نی نی 5/8 ماهه بودی که تازه یاد گرفته بودی بشینی و یه مروارید خوشگل هم از لثه هات زده بود بیرون...وحالا مردی شدی برا خودت قربونت برم...که اگه خدای نکرده بهت بگیم علی کوچولو با یه اخم گنده و یه بغض کوچولو میگی من بزلگم!!!

 

...مامان فدای علی کوچولوی بزرگش

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.