لاکی جون

 

امروز بابا به مناسبت روز مرد برا خودش و خودت یه لاک پشت خرید!!!

 

اولش که می خواستی نیگاش کنی سرشو از پاکتی که توش بود بیرون آورد و شما از ترس جیغ زدیولی بعدش که اومدیم خونه کم کم حاضر شدی بهش دست بزنی...تازه بعدشم می خواستی با بابا رنگ کنی لاکشو!

 

خلاصه یه دردسر به دردسرای بنده اضافه شد.نه حاضری بهش دست بزنی ونه طاقت دوریشو داری...خدا به خیر بگذرونه اگه جناب لاک پشت بره یه گوشه ای و دور از چشم تو باشه...

 

الان لاک پشت خان تو سبد رو تراسه و شما هم بغل من داری لالا می کنی

 .

.

.

.

.

.

 

بعدا نوشت(برای زهرا جان):

 

چند سال پیش که هنوز بچه نداشتیم یه لاک پشت خریده بود نصف این...کلی ذوق می کرد باهاش.وقتی اومدیم خونه جدید گذاشتیمش خونه پدرشوهرم .موند تو باغچشون یک سالی اونجا می دیدیمش، اما یهو غیبش زد.

 

دیروز رفته بودیم خونشون باغچشونو آب می دادیم  یاد لاکی افتاد و گفت الا و بلا باید برا علی لاک پشت بخریم!!!البته من می دونستم که منظورش از علی بابای علیه!!!

الان علی راحتتر باهاش بازی می کنه و برش میداره،ولی تا دست و پاهاشو تکون میده میندازتش!یکم زمان می خواد تا عادت کنه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.