آغاز کار(پست ثابت)

سلام پسر گلم

امروز تصمیم گرفتم برات وبلاگ درست کنم...گرچه نمی دونم چی باید بزارم اما خب شروع می کنم تا ببینم چی پیش میاد...

پیشنهااااد

سلام.پیشنهاد موقت!!

دوست داشتین بیاین صفحه اینستاگرامم دور هم باشیم.اینم آدرسش:massoumeh_am

سوت و‌کور

سلاممم. کسی هست؟؟؟

چقدر بده که دیگه اینجا نمینویسم،یه زمانی عشقم نوشتن توی وبلاگم بود ولی الان تنبل شدم و بیشتر تو اینستاگرام فعالم.گرچه اونجام بیشتر تماشاگرم

من اومدم

سلام سلام سلام 

من اومدم دوباره،اینقد ننوشتم که نمدونم چی باید بنویسم...

حالا از یه جا شروع می کنم ببینم نوشتنم میاد یا نه

علی گل من امسال داره میره پیش دبستانی،برخلاف تصورم خیلی زود اخت گرفت با محیط جدید،به طوری که روز اول به توصیه مدیرش زودتر رفتم دنبالش،آقا اعتراض کرد چرا زود اومدی...الانم دوروز آخر هفته سر منو می خوره بس که غر میزنه و منتظر رسیدن شنبه س 

البته علت علاقه زیادش به مهد،تنهاییشه و این که تو‌ خونه اجازه ورجه وورجه نداره...خیلی دلم میسوزه براش.ولی خب خونه آپارتمانی این محدودیت ها رو هم داره...

بس که تو اینستا به کپشنای کوتاه عادت کردم سخته برام نوشتن...پس برای امروز بسه

فعلا خدانگهدار

عنوان نداره...


می دونم،خیلی تنبل شدم تو نوشتن...متاسفانه همه وقتمو صرف تل گرام و اینستاگرام کردم...کلی کار عقب مونده دارم...خیاطی.... واااااای

علی بیشتر وقتا سرگرمه با اسباب بازیاش یا رایانه(!!!)

،اکثر وقتام غر می زنه که من با کی بازی کنم؟!

همین الانم مشغول غر زدنه که این پازل به درد نمی خوره،یادم رفته چه جوری درستش کنم؟!

کلی حرفا و کارای شیرین و عجیب داره که سر فرصت میام می نویسمشون که یادم باشه همیشه...

تابستون پر حاشیه!

خیلی دوست داشتم امسال علی رو بفرستم پیش دبستانی...کلی هم پیگیر یه مهد خوب بودم...اما....  ادامه مطلب ...

گردش یهویی...

امروز با علی جونم رفتیم پارک...بعدشم از بستنی شاد ،بستنی و شیر موز خریدیم و نوش جان کردیم.یه سر هم رفتیم کانون ببینم اسمشو می نویسن که آقاهه گفت از سن مدرسه فقط...حیف شد...

علی میگه مامان دستت درد نکنه.چقد خوش گذشت...قربونت پسر گلی من

آغازی دوباره

امروز بالاخره تونستم یه مقدار از مطالب وبلاگ گل پسرمو برگردونم...خوشحالم

برف...

چند روزیه آسمون شهرمون ابریه و از دیشب هم یکسره می باره. طرفای ظهر دونه های برف هم شروع به بارش کردن و علی خان ما کلی ذوق کرد و از باباش قول گرفت بریم برف بازی. دیگه ساعت سه راه افتادیم و رفتیم کلاته ( طبیعت ییلاقی بیرون شهر) . امامزاده گم شده بود توی یه مه غلیظ و رودخونه هم پر آب بود و هر چی جلوتر می رفتیم جالب تر می شد. از مه که خارج شدیم هوا صاف بود و کمی بعدتر کوه ها پر برف بود ولی از بارش خبری نبود. بازم جلوتر رفتیم و برف میومد. علی همش غر میزد که وایسین می خوام برف بازی کنم، اما بابا می گفت سرده و آخرشم خودش پیاده شد و یکم برف تو نایلون کرد و داد دست علی

یه جا کنترل ماشین از دست بابا خارج شده بود و نزدیک بود بریم تو دره  اما خدا به خیر گذروند....

در کل روز خوبی بود. جای همه دوستان سبز

:)))))

مرگ ا ندقیسی" چیست؟؟؟؟

.

.

.

.

.

.

.

 

ادامه مطلب ...

خوردمش!!!تو قلبمه...

علی علاقه شدیدی به دیدن فیلم عملیات 125 که از آی فیلم پخش میشه داره .هرشب هرجا باشیم حتما باید ببینتش وکسی حق نگاه کردن بیست و سی رو نداره.روز بعدشم تکرارشو می بینه.

چند روز پیش یهو وسط فیلم میگه:مامان من عاشق هادی ام(یکی از بازیگران فیلم)

میگم :چرا مامان؟

میگه :آخه ریش داره!!!


یه بارم سر سفره خونه آقاجونش می گفت:هادی عشق منه!جگر منه!! خوردمش تو قلبمه

خانوم بقض!

دیشب خونه بابایی بودیم که تلفن زنگ خورد.طبق معمول، فضول خان(!) پریدن و گوشی رو برداشتن...چندثانیه ای مکث کردو وبعد به مامانم گفت:خانومِ آقایِ بقضه!!!

وقتی مامانم گوشی رو گرفت متوجه شدیم که ازین تلفن گویاهای مخابراته که میگن با پرداخت به موقع قبض ما را در ارایه بهتر خدمات یاری کنید!

:)))

واحد روبروییمون یه پسر 7 ساله دارن به نام امیر علی که همیشه به علی میگه علی کوچولو...

چند روز پیش علی با عصبانیت می گفت:.برم به این امیر علی خنگول(با عرض معذرت) بگم من دیگه کوچولو نیستم دیگه نگو  علی کوچولو...خوبه من به تو بگم امیر علی کوچولو؟؟؟

پسر بی وفا...


من الان یه مامان با درجات خفیف افسردگی هستم!

دیشب پدرشوهر اومده بودن خونه مون،موقع رفتن علی گیر داده بود که می خوام برم خونشون.هرچی گفتیم فردا میریم اونجا به گوشش نرفت که نرفت.بهش گفتم علی من تنهام.میگه نترس مامان بابا پیشته!!!

آخرشم رفت...

صبح بابا زنگ زده حالشو بپرسه مادرش میگه دیشب با عموجون خوابیده. بعدشم گفته آخـــــــــــــــــــیش از دست مامانم راحت شدم...

پسره من دارم؟؟؟

دعاهای مخصوص...

داشتیم از حرم بر می گشتیم.این بود دعاهای علی خان تو ماشین!

امام رضا همه مریضارو شفا بده...

امام رضا آدم بدا رو خوبشون کن...

(چشمش افتاد به یه سوپر مارکت)

آی امام رضا چیپس بده!!!  آآآآآآی چیپس میدی یا پفک؟؟؟

می خوام بیام پیشتون!

امروز علی یه مقدار پول گم کرده بود .یعنی نمی دونست کجا گذاشتشون.از اونجایی که این کارش خیلی تکرار میشه خواستم تنبیهش کنم.فرستادمش تو اتاقش و گفتم تا پیداش نکنی حق نداری بیرون بیای....

چند دقیقه ای بی صدا دنبال پولا گشت و یه دفه صدای گریه شو شنیدم که داشت با ضجه می گفت:پولا کجایین...می خوام بیام پیشتون...مامانم پول می خواد...کجایین بیام پیشتون...تو رو خدا!!!

از یه طرف خندم گرفته بود از این کارش و دلم براش می سوخت،از طرف دیگه نمی خواستم از حرفم کوتاه بیام...ولی چه کنم که ده دقیقه بعد دیگه تحمل زار زار گریه شو نداشتم و با قول گرفتن ازش که دیگه دست به پول نزنه اجازه خروج از اتاقو بهش دادم

حضرات!!!

دیشب خونه بابایی بودیم.اخبار داشت از سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا می گفت...

علی: من حضرت علی ام؟

من:آره مامان .پس بابا چیه؟

علی:حضرت محمد...

من:من چی؟

علی:حضرت معصومه!

من:خاله چی؟(اسم خاله، فاطمه هستش)

علی:حضرت خاله!!!

جمع:

شغل آینده!

مامان جون(مامان من):علی می خوای در آینده چیکاره بشی؟

علی: پیرمرد!!!

من:

نمایش!


[شب قبل خواب]

علی:تق تق

بابا:کیه کیه در می زنه؟

_ منم منم مادرتون.براتون غذا آوردم!

+اگه تو مادر مایی دستاتو نشون بده

_بیا اینم دستام!

+نه تو مادر ما نیستی .مادر ما دستاش سفیده

_(خیش خیش)بیا دستام سفید شد!

+مادر ما صداش قشنگه

(علی صداشو نازک می کنه)

+نه تو مادر ما نیستی تو آقا گرگه ای!

_(علی کلافه)اصلا خودم درو باز می کنم...

بعدشم درو باز می کنه و می پره بابارو می خوره مثلا!!!

من:

بابا:

علی:دوباره دوباره!!!

دکتر جوش!!!

دیشب داشتیم از خونه عمه جون من برمی گشتیم که علی گفت گلوم درد می کنه و تا خود خونه نق زد.یه جا دیگه بابا می خواست پیادش کنه بس که غرغر می کرد!!!

خونه که رسیدیم شربت دادم بهش و خوابید.صبح خیاطی نرفتم و بردمش دکتر.یه دکتر عمومی مهربون داشتیم که بابا محمد از مجردیش پیش اون می رفته و علی هم یه بار ویزیت شده بود برای گزیدگی.( پشه نیش زده بود که همه بدنش ریخت بیرون مث آبله مرغون)

حالا علی صبح می گفت بریم پیش دکتر جوشام!رفتیم و بسته بود مطبش.منشی دکتر روبروییش گفت دوهفته ست کلا رفته از کاشمر...بعدش رفتیم پیش دکتر خودش که متخصصه اونم مطبش تعطیل بود.دیگه بردمش پیش یه دکتر عمومی دیگه که تو نوزادی ختنه کرده بود علی رو...اسمشو که دید فوری عکسشو از تو رایانه ش سرچ کرد و نشون خود علی داد که ببین چه کوشولو بودی.علی خان ما هم اصلا به روی خودش نیاورد و انگاری زبونشو موش خورده لام تا کام حرف نمی زد.فقط موقع معاینه گوشاش یکم گریه کرد و بعدشم خوب بود.دکتر گفت سرماخوردگی ویروسیه و چندتا شربت داد براش...

پ ن : صبح که از خواب بیدار شده بود می گفت دلم درد می کنه و به زور فرستادمش دستشویی...یکم گذشت و بعد از همون تو داد می زد مامان خیالت راحت پی پی کردم دلم خوب شد

مامان کدبانو!

برای بار اول تو عمر 27 سالم، می خوام رب گوجه بپزم!

البته با کمک تلفنی مامانم!!!

الان علی با باباییش رفته آب گوجه ها را بگیره بیاره من باقی کارا رو انجام بدم...

پ ن : رب با موفقیت پخته شد.تازه سس کچاپم درستیدم

یخ علی کوچولو!

دیشب بعد افطار رفتیم باغ که پسر خاله های همسر هم اونجا بودن...یکیشون یه پسر داره که 1/5 سال از علی بزرگتره،هی می گفت علی کوچولو بیا بازی کنیم...علی هم از رو پای من جم نمی خورد.خانوم پسر خاله آروم بهش گفت بذار علی یکم یخش باز بشه میاد...

5 دقیقه بعد

من:علی پاشو برو دیگه

علی:هنوز یخام باز نشده!

بقیه:

نیم ساعت بعد(بعد کلی بازی)

من:چرا باز اومدی؟؟

علی:آخه یخام داره میاد بالا

من:

کلمات قصار3

خاله مشغول آشپزیه...میری بهش میگی:خاله مزاقب باش نسوخی!!!

 

به بابامیگی:من پیتوکک می خوام!(بر وزن پیکو تک بخونین لطفا)

 

واین داستان ادامه دارد....

تولد علی جونم

 

امروز تولد گل پسر مامانه!

علی نازم سه ساله شدنت مبارک...

بنا به دلایلی تولدتو 5شنبه می گیریم و با دست پر میام تو وبلاگت ایشالله...

اندر افاضات جدید آقا کوچولو!

علی:الاغا مث مامانا می مونن؟؟؟

من:نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!

علی:پس مث علیا می مونن؟؟!!!اینجوری...

وکلی صورتشو کج و راست می کنه تا به من ثابت کنه حرفشو